دیوار من

ایده های ذهنی

دیوار من

ایده های ذهنی

گذشته ..

گل بستان غزل های منه خسته سلام  

بسته به جون منه خسته وبشکسته سلام 

اهرم قامت تن خسته و بشکسته سلام 

روشنایی دو چشمان فروبسته سلام 

مخمور منه خماره خمر بشکسته سلام 

خاطرات خوبه اون روزای بگسسته سلام 

سحرگاه شب مسافرو عابردل خسته سلام 

توی تنها فارغ از هر رده ودسته سلام 

ف.ت 

یه دوست

گذشته

تو شاخه ی گلی لای کتاب 

اما من....؟ 

از ماه پلی به آفتاب  

اما من....؟ 

تو سیر تکامل قشنگی داری 

اینگونه: 

نقاب  

قاب  

آب 

اما من....؟ 

ف.ت 

یه دوست 

تلخ و شیرین

مرد سیلی محکمی به صورت زن زد و با فریاد گفت: 

اخه اینم شد زندگی ؟دیگه از دستت خسته شدم... 

زن که اصلا انتظار نداشت ناباورانه دستش را روی صورتش گذاشت و چند قطره اشک به آرامی از گوشه چشمش سرازیر شد. 

زن همانطور که چمدانش را می بست گفت: 

دیگه این وضع را تحمل نمیکنم نمی تونم حتی یه لحظه هم تو این خونه با تو بمونم. 

مرد که می خواست خود را بی اعتنا نشان دهد زیر لب گفت: 

برو به جهنم دیگه نمی خوام ببینمت. 

زن با قدم هایی تند از خانه خارج شد ودر را محکم بست.هنوز چنذ ثانیه از رفتن زن نگذشته بود که  ناگهان صدای هولناک ترمز اتومبیلی در خیابان طنین انداز شد. 

مرد سراسیمه و نگران به سمت در خانه دوید وقتی در را گشودو به خیابان نگاه کرد نفس راحتی کشید و لبخندی بر چهره اش نقش بست . 

زن به سرعت در پیاده رو را می رفت.

حس بی تکرار

حباب ذهنم با تلنگری 

تجربه ای زلال  

در پی داشت. 

احساسی بی وزن  

در ژرفای وجودم  

از جنسی شفاف 

دانستم! 

بی زبانان تکه های محبت را 

با مقیاس  

خود می سنجند. 

در پشت خیال و وهم  

هم حتی گردش واقعیت پیداست. 

الی 

۹۰/۰۶/۲۴

روزنه

 

همیشه تو اوج تاریکی  

درپهنای سیاهی  

یه نور برای تو هست  

هر چند اندک  

ولی راه گشاست  

روزنه نجات تو  

الی  

۹۰/۶/۱۹